از روی پل عابر پیاده یکی از میدان های معروف دیارم رد میشدم
که دیدم روی پل یه پسر بچه نشسته داره مشق مینویسه و یه
ترازو هم جلوشه و هرز گاهی به عابرین التماس میکنه .... یه خرده
جلوتر یه دختر 10_12 ساله یه جوری به میله های پل تکیه داده
بود که اگه اون پاکتهای فال و اون لباسهای ژولیده رو نداشت من
فکر میکردم که ملکه پل هستش ... وقتی از پله های پل داشتم
میومدم پایین یه دختر بچه خیلی کوچلو که بیشتر از 3 سال نداشت،
روی پله ها کز کرده بود، با یه عالمه پاکت فال و اگه تا شب اونجا
میموند حتما توی اون هوای سرد یخ میزد ... وقتی از پل اومدم پایین
یه پارچه تبلیغاتی بزرگی دیدم که عکس یه کودک غزه ای بود و
در کنار عکسش نوشته شده بود ، کجایید ای آزادگان !
از یه محله شلوغ و پر رفت و آمد دیارم رد میشدم که دیدم یه
مرد نابینا فال میفروخت ، یه زن مسن یه ترازو جلوش بود ،
یه پیرمرد نحیف واکسی که چشمانش ملتمسانه به دنبال کفش
میگشت برای واکس زدن و یه مرد بی دست .... وهمه در
استرس آمدن شهرداری و جمع کردن بساط و.... و آن طرف تر
صندوق کمکهای مالی به غزه ...!
پ.ن. چرا انقدر افرط و تفریط ؟
پ.ن. قایقی خواهم ساخت ، خواهم انداخت به آب ....
نظرات دیگران ( ) |